سحرهای رمضان
یه روز صبح جمعه وسط دعای ندبه … ماه رمضون هم بود … مداح به گریه افتاد و گفت : یکی از جوونا سحر با حالت زار و نزار اومد مسجد و ساعتی گریه کرد اروم که شد دلیلش رو پرسیدم دوباره گریه افتاد و گفت نگاه به سفره سحری کردم و یک لحظه درک کردم سفره هست و سفره دار و صاحب سفره نیست دلم شکست و دیگه نتونستم چیزی بخورم …
« این روزها خودم هم مبتلای چنان حالی شده ام … »
به راستی سفره دار کجاست؟…
عزیز علی ان اری الخلق و لاتری …

موضوعات: ادبی  لینک ثابت



[چهارشنبه 1396-03-10] [ 07:55:00 ب.ظ ]